۱۳۸۸ مرداد ۸, پنجشنبه

بیانیه دکتر محسن سازگارا

متن پیاده شده روز چهارشنبه ۷ مرداد ۱۳۸۸

سلام
بامداد چهارشنبه ۷ امرداد ۱۳۸۸ و ۲۹ جولای ۲۰۰۹ میلادی
من ابتدا یک سؤال رو جواب بدم و بیام سر بحث اصلی که امروز و فردا صبح روی همین بحث اصلی متمرکز خواهیم بود و اون سؤال این است که یکی از شما نوشته که در شرق تهران درگیری بوده، بین پنجاه نفر از بسیج با نیروی انتظامی که اعضای اون بخش بسیج و فرمانده‌شون به نیروی انتظامی زورگویی و فحاشی می‌کردند و مردم چند هزار نفر جمع شدند و به پشتیبانی از نیروی انتظامی شعار دادند؛ نهایتاً بسیجی‌ها ناچار شدند که فرار کنند و برند و مردم نیروی انتظامی رو در بغل گرفتند. سؤال این بوده که «در موارد مشابه ما چکار باید بکنیم و این مسیر چگونه است؟» به نظر من اون چه که در شرق تهران اتفاق افتاده بسیار درست بوده؛ یکی دو گزارش دیگه هم، چه مکتوب، چه به صورت فیلم، من دریافت کردم؛ از اینکه در پاره‌ای از نقاط این اختلاف بین نیروی انتظامی و نیروهای سرکوب‌گری که بخشی از بسیج یا اون «نوپو» هستند، نیروهای ویژهٔ پشتیبان ولایت، پیش اومده و مردم سمت نیروی انتظامی رو گرفتند. این بسیار روش درستیست و بسیار کار درستیست. می‌بینید که ادامهٔ این کار داره تأثیر خودش رو می‌گذاره و حمایت مردم در واقع این شکاف‌ها را ایجاد می‌کنه و بخش بزرگی از نیروی انتظامی رو از اینکه رودرروی مردم بایسته از صحنه بیرون کرده؛ همین کار رو ما باید با بخش بزرگی از سپاه و حتی بسیج هم بکنیم و به این ترتیب این شکاف رو عمیق‌ترش بکنیم.
اما بیام سر اصل بحثمون که امروز و فردا، هر دو روز اختصاص داره به تجمع بزرگ روز ۸ مرداد به مناسبت چهلم شهدا. این تجمع از چند جهت اهمیت داره جهت اول این است که از خون شهدای ما می‌ترسند، از اینکه هر خانوادهٔ شهیدی یک رهبری می‌شه در این حرکت مردم می‌ترسند، از اینکه رهروان این راه زیادتر بشه می‌ترسند؛ به همین دلیل یا جنازه‌ها رو قایم می‌کنند، تحویل نمی‌دند، یا با زور و ضرب و فشار تحویل می‌دند، می‌برند دفن می‌کنند و آدرس شهدا رو پنهان می‌کنند، مراسم رو اجازه نمی‌دند و امثالهم. بنابراین در درجهٔ اول به لحاظ احترام به خون شهدامون و در درجهٔ دوم گسترده کردن این صدایی که لرزه به ارکان سرکوب‌گرها می‌اندازه، رسوندن پیام خون شهدامون، مراسم روز پنجشنبه ۸ مرداد بسیار بسیار حائز اهمیته؛ از طرف دیگه اهمیت دومش این است که ما در طول چهل روز گذشته، چهار راهپیمایی و حرکت بزرگ میلیونی داشتیم؛ هر بار که یک حرکت میلیونی اتفاق افتاده، حکومت وحشت زده شده و در ارکانش لرزه افتاده. حتماً شما هم این روزها دنبال کردید که چگونه حتی داخل وزارت اطلاعات، داخل مجلس، داخل دولت، بین دولت و رهبر، بین رئیس‌جمهور و وزراش، همهٔ اینها اختلاف افتاده. چگونه [این] جنایت‌هایی که کردند، نه فقط مردم رو ساکت نکرده، بلکه وادار کرده که حالا پس بگیرند. یکی یکی در طول چهل روز جنبش می‌بینید که زندان رو رهبر ناچار می‌شه که تعطیل بکنه، زندان کهریزک رو به احتمال زیاد، چون اسمش رو هم اعلام نکردند و این وحشی‌گری‌ها، این خشونت‌ها، وقتی که با مقاومت مردم و حرکت های بزرگ مردم مواجه شده، نشون می‌ده که چگونه حکومت شروع می‌کنه به لرزیدن و شروع می‌کنه به ریزش کردن. فردا پنجشنبه قدم خیلی بزرگیست که اگر درست ما انجام بدیم، مطمئن باشید که یک لرزهٔ بزرگِ دیگه در درون سرکوب‌گرها اتفاق می‌افته و این طرف، روحیهٔ مردم قوی‌تر می‌شه.
این رو هم فهمیدین که وقتی ما میلیونی میاییم توی خیابون و جمعیت زیاد هستیم، امکان سرکوب رو ازشون سلب می‌کنیم و اضافه بر این یاد گرفتیم در این چهل روز، که وقتی که در شهرهای مختلف میاند مجموعهٔ کشور حرکت می‌کنه، دیگه براشون امکان نداره درگیر شدن و سرکوب کردن. به همین دلیل روز پنجشنبه، شرکت همه واجبه. اما چگونه؟ برنامه‌های متعددی که اعلام شده، بررسی‌های مختلفی که شده، از فعالین شهرهای مختلف و از نقاط مختلف، جمع‌بندی شده، در میون گذاشته شده، حاصلش در واقع اطلاع‌رسانیست که طی یک اطلاعیه، آنچه که مردم خودشون اعلام کرده‌اند، فعالین اعلام کرده‌اند، بنده و آقای مخملباف در یک اطلاعیه گنجوندیم و سعی کردیم که از یک کانال واحد به اطلاع همه برسه. لذا من خواهشم این است که بعد از این اطلاع‌رسانی، همهٔ کسانی که دارند زحمت می‌کشند، در یک جهت واحد برند و دیگه اطلاعات پراکنده‌ای در اینترنت و جاهای دیگه توزیع نشه که تشتُّتی خدای نکرده به وجود نیاد.
فقط اسامی پونزده تا شهر غیر از تهران، جاهایی که توافق شده بوده بین فعالین اون شهرها به ما رسیده؛ همین‌ها رو بررسی کردیم، در میون گذاشتیم و نهایی شده، در این اطلاعیه آمده. اما من مطمئنم که در خیلی شهرهای دیگه هم فعالین این تدابیر رو دارند که اطلاعش به ما نرسیده. لذا انشاءالله در حرکت بزرگ میلیونی بعدی که به احتمال زیاد، روز تحلیف و ادای سوگند رئیس‌جمهور قلابی خواهد بود، برای آکسیون و حرکت بعدی ما می‌تونیم که انسجام بیشتری به کارمون بدیم و یک‌دست‌تر و یک‌کاسه‌تر حرکت کنیم.
اما من فقط این نکته رو عرض بکنم که قرار بر این است که در تهران – در چند تا شهر هم البته شهدایی آدرسشون به ما رسیده و اعلام شده، بنابراین اینی که می‌گم در تهران، [یعنی] در همهٔ شهرها که آشنایی با شهدا و خانه‌هاشون و آدرس‌هاشون هست، این کار مشترک اتفاق می‌افته – چون همون‌جور که گفتم سرکوب‌گرها و کودتاچی‌ها می‌خوان شهدای ما روی پنهان کنند، خانواده‌ها رو از چشم مردم دور کنند؛ ما باید بریم سراغشون و اونها رو در بین مردم مطرح کنیم و به تسلی خاطرشون بریم و نشون بدیم که قهرمانان ما هستند. به هر حال در تهران و همهٔ شهرها قرار بر این است که از صبح‌گاهان مردم بیرون که میان، هر کس سر مقبرهٔ شهدا می‌خواد بره، مراسمی در گورستان‌ها اگر هستش شرکت بکنه، هرکس می‌خواد به منازلشون بره، گل نثار بکنند؛ در پاره‌ای جاها قبلاً پیش اومده مردم دست پدر و مادر اون شهید رو می‌بوسند؛ اینها کارهاییست که به هر حال شده، همش خوبه، زیباست، گل گذاشتن جلوی خونه‌شون، بوسیدن دستشون و تسلی خاطر دادن بهشون؛ اینها در آدرس‌هایی که در همین اطلاعیه اومده، می‌تونه اتفاق بیفته یا اگر آدرس‌های بیشتری خودتون در هر محله، هر منطقه‌ای دارید باید که به بقیه هم اطلاع بدید و به اونها مراجعه بکنید.
بعد از اون، همه کس از همه جای شهر، مثل نهر خروشان جاری بشند به سمت مصلا که در بزرگراه رسالته و اونجا رئیس‌جمهور منتخب هم میاد، آیت‌الله عظما صانعی هم گفته میاد، پارهٔ دیگه‌ای از علمای اعلام هم گفتند که میان و مجموعهٔ بزرگی شکل می‌گیره؛ در کمال آرامش، در کمال سکوت، صلح‌آمیز بودن جزو کار ماست و به محض اینکه ببینیم اونجا در اشغال سرکوب‌گرهاست، امکان درگیری داره، جایگزین در تهران خیابان ولیعصر از روبروی پارک ملت به سمت شمال تا تجریش و به سمت جنوب تا راه‌آهن، جایی که قبلاً هم تمرین شده برای جنبش سبز، حضور خواهیم داشت و شمع روشن خواهد شد در پیاده‌روها و حالا اگر جایی هم جمعیت زیاد بشه، ممکنه حتی در خیابون‌ها به شرطی که ترافیک مشکلی نباشه. به هر حال نکتهٔ من این است که این حضور میلیونی توأم با آرامش و سبز، یک نقطهٔ بزرگی خواهد شد که یک گذار بزرگی خواهیم کرد.
ادامهٔ توضیح رو من می‌گذارم برای برنامهٔ فردا و در برنامهٔ صدای آمریکا هم سعی می‌کنم که تا اونجایی که ممکنه، امشب توضیحات رو بدم. به امید فردایی درخشان و پیروز، شاد و سرافراز باشید. [انگشتانشون رو به شکل Vگرفتند]

بازداشتگاه منفی 4 : روزآنلاین

پنجشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۸
به دنبال اعلام کمیته پیگیری مجلس

تایید وجود بازداشتگاه منفی 4 در وزارت کشور

پس از انتشار گزارش های فراوان در مورد ضرب و شتم و نگهداری بسیاری از معترضان در بازداشتگاه های غیر قانونی در نقاط مختلف تهران ، کاظم جلالی سخنگوی کمیته پیگیری وضعیت بازداشت شدگان از سوی مجلس،از وجود گزارش هایی در مورد بازداشتگاهی با نام «بازداشتگاه منفی 4» در وزارت کشور خبر داد.

اظهارات سخنگوی کمیته پیگیری وضعیت بازداشت شدگان اخیر از سوی مجلس درباره «گزارش هایی در مورد وجودچنین بازداشتگاهی» در حالی منتشر شده است که پیش از این تعدادی از بازداشت شدگانی که در «بازداشتگاه منفی 4» وزارت کشور تحت شکنجه و ضرب و شتم قرار گرفته بودنداز وجود این زندان غیرقانونی خبر داده بودند.

روزآنلاین هم در یکم تیرماه در گزارشی با عنوان «درگوانتاناموی وزارت کشور چه گذشت»

روایت یکی از دانشجویانی راکه پس از دستگیری به این بازداشت گاه منتقل شده بود، منتشر کرد.

پیش از آن پایگاه خبری دانشجویان امیر کبیر نیز درگزارشی به نقل از دانشجویان بازداشت شده در جریان حمله به کوی دانشگاه و همچنین اعتراضات پس از انتخابات اعلام کرده بود که «دانشجویان پس از انتقال به این مکان برای ساعت ها در زیر زمین وزارت کشور مورد ضرب و شتم و شکنجه قرار گرفتند.»

گزارش ها در مورد وجود بازداشتگاه منفی 4 وزارت کشوردر حالی از سوی برخی از دانشجویان و بازداشت شدگان آزاد شده منتشر شده که همچنان از سرنوشت افراد باقیمانده در آن و یا منتقل شده از این مکان به زندان یا بازداشتگاهی دیگر هیچ اطلاعی در دست نیست.

البته کاظم جلالی و هیچ مقام رسمی دیگری هنوز وجود این بازداشتگاه را تایید نکرده اند اما شواهد در این مورد به اندازه یست که احتمال تکذیب آن نمی رود.

دیدار از برخی بندهای اوین

درحالی که طی چند روز گذشته خبرهای ناگوار کشته شدن تعدادی از بازداشت شدگان اخیر بخصوص کشته شدن محمد کامرانی ، امیر جوادی فر و به ویژه مرگ محسن روح الامینی فرزند رییس انستیتو پاستور و یکی از مشاوران ستاد انتخاباتی محسن رضایی حساسیت بسیاری از چهره های سیاسی و نمایندگان مجلس را برانگیخت و موجب تشکیل کمیته بررسی وضعیت بازداشت شدگان شد،اما بسیاری از ابعاد برخوردهای صورت گرفته با جمع زیادی از بازداشت شدگان همچنان پنهان مانده است.

آن هم در شرایطی که اظهارات سخنگوی کمیته بررسی وضعیت بازداشت شدگان اخیر نشان می دهد حتی نمایندگان فراکسیون اصولگرایان مجلس و مورد اعتماد مقامات مسئول نیز تاکنون نتوانسته اند به شکلی کامل و شفاف از زندان اوین بازدید و با بازداشت شدگان گفت و گو کنند.

در همین ارتباط کاظم جلالی همه آمارهای خود درباره تعداد کسانی راکه هم اکنون در بازداشت هستند، تقریبی و به نقل از مقامات قضایی یا زندان نقل کرده و گفته:« حدود دویست نفر دیگر از افرادی که به گفته قوه قضاییه اسناد و مدارک کافی درباره دخالت آنها در اغتشاشات اخیر به شکل میدانی وجود دارد، متهم به تخریب اموال خصوصی یا عمومی هستند.»

سخنگوی کمیته پیگیری مجلس همچنین با اشاره به اینکه «حدود پنجاه فعال سیاسی نیز در این زندان در بازداشت هستند» گفته:« به رغم درخواست ما برای دیدار با این پنجاه نفر بازداشت شده سیاسی، با آن موافقت نشد».

کاظم جلالی همچنین درباره تعداد روزنامه نگاران بازداشت شده نیز اظهار بی اطلاعی کرده و بازهم به نقل از مقامات قضایی اعلام کرده است که: « طبق اطلاعات،‌ این افراد نیز جزو پنجاه نفر اعلام شده هستند.»

این اظهارات عضو کمیته پیگیری وضعیت بازداشت شدگان اخیر از سوی مجلس در حالی بر ابهامات درباره وضعیت بازداشت شدگان اعتراضات اخیر افزوده که پیش تر داریوش قنبری و تعدادی از اعضای فراکسیون اقلیت مجلس اعلام کرده بودند مقامات قضایی و امنیتی و همچنین مسولان مجلس حتی با حضور یک نماینده از این فراکسیون در این کمیته مخالفت کرده اند.

هولوکاست اوین

درهمین حال که کمیته بررسی وضعیت بازداشت شدگان اخیر از سوی مجلس هنوز موفق به بازدید کامل از زندان اوین و بررسی دقیق از وضعیت بازداشت شدگان اخیر نشده اند و هنوز از وضعیت و سلامت تعداد زیادی از بازداشت شدگان اطلاعی در دست نیست ، مدیر کل زندان های استان تهران در اظهار نظری تدافعی درباره اخبار شکنجه و کشته شدن تعدادی از بازداشت شدگان در زندان اوین گفت:«هولوکاست اوین حقیقت ندارد.»

سهراب سلیمانی با اشاره به خبر کشته شدن امیرجوادی فرد، محمد کامرانی و محسن روح الامینی در زندان اوین اعلام کرد که:« عکس‌های منتشر شده مبنی بر هولوکاست در اوین صحت ندارد. ما در اوین فوتی نداشتیم. فقط محمد کامرانی که مننژیت داشته فوت کرده و او نیز ارتباطی به بازداشتگاه نداشته و تنها دو ساعت پس از انتقالش به اوین فوت کرده است.»

اظهارات مدیرکل زندانهای استان تهران در حالی منتشر می شود که او به عنوان مقام مسئول زندان های تهران اعلام نکرده است چنانچه افراد کشته شده اخیر در اوین فوت نکرده اند ، در کدام یک از بازداشتگاه ها و زندانهای استان تهران جان خود را از دست داده اند.

از سوی دیگر سهراب سلیمانی درحالی کشته شدن تنها یک نفردر زندان اوین را تایید می کند که آمار نیمه رسمی از کشته شدن بیش از 70 نفر و آمار ارایه شده از سوی برخی نمایندگان مجلس از کشته شدن 30 نفر در ناآرامی های اخیر حکایت دارد. علت مرگ تعداد قابل توجهی از این زندانیان نامشخص است.در مواردی نیز بعد از چند هفته احتمال بازداشت و گاه حتی تایید بازداشت از سوی مقامات زندان، اجساد کبود و شکنجه شده این افراد به خانواده های آنها، آنهم با اخذ تعهد عدم شکایت ارایه شده است.

نجات یافتگان : روزآنلاین

چهارشنبه ۷ مرداد ۱۳۸۸
یکی از نجات یافتگان در مصاحبه با روز

در کهریزک آب را می لیسیدیم

ماجد، الف، یکی از دستگیر شدگان روز 18 تیر است. این دانشجوی بیست و چند ساله، پس از آزادی ازبازداشتگاه کهریزک در گفت و گو با روز از شرایط مخوفی گفته که بر این زندان حاکم است.

کی و در کجا بازداشت شدید؟

تقاطع اسکندری شمالی و خیابان انقلاب. دقیقا روبروی ایستگاه اتوبوس بی آرتی ایستگاه قریب. ساعت 6. 30.

چگونه بازداشت شدید؟

به همراه یکی ازدوستانم به درحال حرکت به سمت انقلاب و ازآنجا کوی دانشگاه بودیم. سرو صداهاورفت وآمد بسیار زیاد بود و مامی خواستیم زودتر به محل مورد نظر برسیم. ما می دیدیم که یگان های ویژه به سمت مردم یورش می آورند، برای اینکه با آنها روبرو نشویم از کوچه های فرعی عبورمی کردیم. درآنجا هم لباس شخصی ها و نیروهای بسیجی بودند واز همه خطرناکتر. بنابراین تصمیم گرفتیم به خیابان انقلاب برگردیم. در تقاطع اسکندری درگیری شدیدی بود. ما هم به مردم پیوستیم وحدود یک ساعت برای عبور از سد ماموران وپیوستن به موج سبزتلاش کردیم.

آیا شعار می دادید؛ یا سنگ پرتاب می کردید؟

بله. همه همین کاررا می کردند. در برابر چماق و گلوله چکار می توانستیم بکنیم؟ اصلا کسی برای غیر از این کار درآن محل نبود. دختران از خیابان های فرعی سنگ می آوردند وبه عنوان گروههای پشتیبانی عمل می کردند. خانواده های مستقر درمحل هم شربت و آب درست می کردند و به معترضان می دادند.

شما را شناسایی کردند؟

نه. من دریک حمله ناگهانی وغافلگیرانه به دام افتادم. درحالی که با نیروهای گارد ویژه درحال ستیز بودیم، ازخیابان اسکندری جنوبی موتور سواران لباس شخصی به سرعت وارد خیابان انقلاب شدند ومسیر ما را از پشت مسدود کردند و مارا گرفتند. هیچ فرصتی هم برای اطلاع رسانی دیگران به ما نبود.

چند نفر بازداشت شدند؟

بین ما، وقتی گاز اشک اور را زدند نزدیک به 10 یا 12 نفر را بازداشت کردند. وقتی گاز خوردیم هیچ کاری نتوانستیم انجام دهیم. ترکیبات گازی که ماموران به مردم می زنند بسیار متفاوت تر از گازاشک آور است به دلیل اینکه این نوع گاز به محض اصابت و استشمام باعث بی حالی و کدری دربدن می شود. وقتی این نوع گاز که حاوی سی او اس است به بدن وارد شود قدرت کاری و تصمیم گیری از بین می رود و به راحتی به دام خواهی افتاد.

پس از بازداشت درمحل انقلاب چه اتفاقی افتاد؟

درهمانجا و حین دستگیری مارا به شدت کتک زدند. یعنی درحالی که نمی توانستیم حرکت چندان زیادی را انجام دهیم(به دلیل گازگرفتگی) ناگهان 6، 7 نفر ریختند روی سرما و شروع کردند به ضرب وشتم. با با توم های الکتریکی ومشت ولگد؛ قدرت هیچ نوع دفاعی را نداشتیم.

دوستتان هم بازداشت شد؟

خیر. او هنگام قیچی مردم توسط نیروها برگشته بود تا به مجروحینی که گازخورده اند کمک کند.

بنابراین شما را به بازداشتگاه بردند.

بله. به ستادفرماندهی نیروی انتظامی درکارگرجنوبی.

آنجا چندنفر بودید؟

خیلی زیاد. قریب به 50نفر.

در آنجا هم شما را کتک زدند؟

نه.

تاچه زمانی شما را در آن جا نگه داشتند؟

تا نیمه های شب. فکرمی کنم ساعت 4 صبح بود که برای انتقال به جایی که بعدا فهمیدیم کهریزک است، ما راحرکت دادند.

همه را به کهریزک بردند؟

بله. با یک یا دو اتوبوس. دست و پاهایمان را زنجیر زدند، چشم هایمان را بستند وسوار اتوبوس کردند.

از اوضاع کهریزک بگویید.

وقتی رسیدیم اول از همه همگی مارا کتک مفصلی زدند. دوباره ساعت 6صبح بود که 13 الی 14 نفر ریختند سر ما و با فحاشی های بسیار رکیک ما را به باد کتک گرفتند. همه رابا باتوم های شوک آور زدند. بعد لختمان کردند و به رویمان آب پاشیدند و با کابل وزنجیر به ما یورش آوردند. آن موقع اغلب ما به دلیل بی خوابی و دردهای بدنی عملا بی جان شده بودیم و رمقی برایمان نمانده بود. با این برخوردها درمحوطه کهریزک توان بلند شدن هم نداشتیم.

به چه دلیل کتک زدند؟

بی دلیل. فحش می دادند ومی گفتند منافق، آشغال و هزاران فحش دیگر که گفتنی نیست.

شکل و شمایل آـنها چگونه بود؟

بسیار عادی. دقیقا شکل مردم عادی لباس می پوشیدند. حتی برخی شلوار لی به تن داشتند. برخی ریش وسبیل داشتند و بعضی هم نداشتند. یعنی اصلا تصویر خاصی نداشتند. ولی ازنگاه های غضب آلود و برخوردهای خشن شان معلوم بود که یا حسابی پول می گیرند و یا اینکه شستشوی مغزی شده اند و یا هردوی اینها.

وضعیت محل اسکان چگونه بود؟

افتضاح. سوله هایی ساخته بودند که بوی رطوبت درآن بیش از هرچیزی آزار می داد. دراین سوله ها تعداد زیادی کانتینر هست که برای نگهداری 5نفر ساخته شده. ولی همه مارا ریختند در این کانتینر های 5 نفره. حداقل 20 نفر در هر کانتینر. آنجاامکانات بهداشتی درحد صفر است. بازداشتگاه وسط بیابان است و داخل اآنها خیلی گرم می شود. هوای مناسب برای استشمام وجودندارد و خیلی ها مریض شدند.

برای دستشویی چه می کردید؟

همه 20 نفر را یک جا دستبند وپابند می زدند و به جلوی توالت ها می بردند. بعضی وقت ها هم از بیرون بردن خبری نبود برای همین در داخل کانتینرها، بوی تعفن همه چا پیچیده بود.

وضعیت غذا چطور بود؟

نزدیک 48ساعت چیزی به ما ندادند. بعد از آن فقط نان دادند. نان لواش بیات چند روز مانده. از همه سخت تر این بود که آب نداشتیم. آب را اززیر در می ریختند روی کف کانتینر تا لیس بزنیم. ما هم قسمتی را آماده کردیم تا آب در آنجا جمع بشود. جایی که کمتر جای پا روی آن وجود داشت. اما فهمان جا هم روز بعد آلوده تر شد و موقع کتک زدن بعدی، به کثافت کشیده شد.

یعنی در این مدت فقط نان خوردید؟

نه. گاهی اوقات به اصطلاح شیر هم می دادند که درآن کلی آب ریخته بودند. گاهی وقت ها هم سیب زمینی می دادند.

از شما چه می خواستند؟

هیچ. فقط کتک می زدند. هر روز چند نوبت. خیلی اوقات شب ها هم می آمدند و می زدند.

بقیه مدت روز چه می کردید؟

هیچی. از این صبح تا صبح بعد در این به اصطلاح سلول های کثیف بودیم. جا انقدر تنگ بود که تکان نمی توانستیم بخوریم، آن هم در حالیکه همه خونین ومالین بودیم. برای خواب هم نه پتو وجودداشت ونه بالش. زندانیان روی پاهای یکدیگر می خوابیدند.

درطول روز چندبار برای گردش و هواخوری بیرون می رفتید؟

گفتم که اصلا بیرون نمی بردند. محوطه آنجا خیلی کوچک بود وتعداد زیاد. فقط یک سوراخ، به اندازه یک وجب بالای سقف بلند بازداشتگاه محل نگهداری ما وجود داشت که فقط از نور آن متوجه زمان می شدیم.

شکنجه دیگری هم بود؟

بله؛ بسیاری را برای ساعات طولانی آویزان کرده بودند. خیلی ها را فقط کتک می زدند واین بهترین قسمت بود. عده ای را درانفرادی ها نگه می داشتند. دست وپای خیلی ها را درقیر داغ می سوزاندند. دندان خیلی ها در این مدت شکسته شد. بیشتر کسانی که به کهریزک رفته اند دندان سالم ندارند. کم سن وسال ها را برای اعدام به پای چوبه دارمی بردند، طناب را دور گردن آنها می انداختند ودوباره پائین می آوردند. بچه ها می مردند و زنده می شدند اما آنها در همان حال هم کتک می زدند وفحش های ناموسی بسیار زشتی می دادند. زندانیانی که قوی تر بودند از همان اندک غذا هم محروم بودندو بیشتر وقت در کانتینر می ماندند آن هم در حالیکه موش های زیادی را درسوله ها رها کرده بودند و...

و چی؟ آیا تجاوز هم در کاربود؟

متاسفانه بدترین قسمت شکنجه ها همین بود. کسانی راکه آرام تر و جوان تر بودند مورد تجاوز قرار می دادند. ما مرتب فریادهای این بچه ها را می شنیدیم.

شما به چشم خودتان دیدید؟

بله. 3 نفر از هم سلولی های من برایشان پیش آمد. هرسه زیر 22 سال داشتند. اینها را روزی یک بار می بردند. البته پس از آن آمپول هایی به آنهاتزریق می کردند که استراحت کنند!

آیا از آنها خبری دارید؟

بله. آزاد شدند.

کسی کشته شد؟

ازمیان افراد اتاق ما نه. اما در اتاق های دیگر چرا. خیلی از این هایی که خبر فوت شان را به تازگی اعلام می کنند، مدت ها قبل جان شان را از دست داده بودند. یعنی بین کشته شدن واعلام فوت آنها به خانواده ها چندروز طول می کشد.

چرا؟

برای اینکه از فاصله بازداشت آنها بگذرد و بگویند که مثلا فلانی بازداشت بوده وزیر شکنجه نمرده است. در حالیکه شکنجه ها به حدی بود که بسیاری از کشته شدگان همان روزهای اول کشته شدند.

هنگام آزادی به شما چه گفتند؟

چیزی نگفتند. از ما تعهد گرفتند. بعد عکس گرفتند. اثر انگشت و جزئیات افراد خانواده، محل سکونت زندانی وافراد درجه یک خانواده. بعد ما را رها کردند.

الان وضعیت جسمانی تان چگونه است؟

تحت درمان هستم. دنده های سمت راستم شکسته و همینطوردندان هایم. گوش چپم دچار افت شنوایی شده ولی درمجموع خوب هستم. زنده ام.

آیا باز هم به تظاهرات خواهید رفت؟

معلوم است؛ دارم خودم را برای سه مراسم آماده می کنم. اول چهلم نداآقا سلطان. دوم مراسم تنفیذ آقای رییس جمهور وسوم تحلیف او.

سوابق وابستگان : روزآنلاین

چهارشنبه ۷ مرداد ۱۳۸۸
وزارت اطلاعات در کنترل رئیس دولت

پاک کردن سوابق وابستگان احمدی نژاد

به دنبال تغییرات اخیر در وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی و جایگزینی افراد وابسته به اطلاعات موازی در راس این وزارتخانه، برخی از گردانندگان این نهاد امنیتی در مورد تلاش وابستگان احمدی نژاد برای پاک کردن سوابق خود هشدار دادند. این وزارتخانه امروز در اختیار کامل محمود احمدی نژادست.

وزارت اطلاعات از ابتدای تاسیس، یکی از وزارتخانه هایی بوده که مسئول ارشد آن با نظر مستقیم آیت الله خامنه ای انتخاب شده است. این سنت به طور مکرر از کابینه های چهارم به بعد در ایران اجرا شده و وزیر اطلاعات به نوعی نماینده رهبر جمهوری اسلامی در کابینه بوده است. اما اینک با برکناری محسنی اژه ای، محمود احمدی نژاد رسما خود را سرپرست این وزارت خانه معرفی کرده؛ امری که باعث شده مسئولین این وزارتخانه آن را به منزله حرکتی از جانب وابستگان احمدی نژاد برای پاک کردن سوابق سوء خود تلقی کنند و در مورد آن هشدار دهند.

طبق قانون رئیس جمهور می تواند به مدت سه ماه سرپرست وزارتخانه ای شود که وزیر ندارد و محمود احمدی نژاد نیز با این استناد در روزهای پایانی دولت سکان هدایت یکی از مهمترین نهادهای امنیتی کشور را راسا برعهده گرفته است. اما این اقدام با استقبال پرسنل و مقامات ارشد این وزارتخانه مواجه نشده و حتی هفت وزیر کابینه نهم در نامه ای به رهبر جمهوری اسلامی نسبت به این اقدام رئیس دولت نهم اعتراض کرده و آن را اقدامی ناشایست دانسته اند.

پیش از این خبرگزاری های رسمی اعلام کرده بودند که احمدی نژاد در حکمی مجید علوی، یکی از معاونان محسنی اژه ای ـ وزیر برکنار شده اطلاعات ـ را بعنوان قائم مقام خود معرفی کرده اما این خبر از سوی برخی رسانه ها تکذیب و اعلام شد که علوی تمایلی به پذیرش این مسئولیت تحت نظارت رئیس جمهور ندارد.

از سوی دیگر جمعی از كارشناسان مستعفی وزارت اطلاعات كه در پی حوادث اخیر در این وزارتخانه از سمت‌های خود كناره گیری كرده اند در نامه ای به معاون حفاظت اطلاعات وزارت اطلاعات هشدار داده‌اند كه با توجه به سرپرستی شخص احمدی‌نژاد، این نگرانی وجود دارد كه پرونده‌های اطلاعاتی و سوابق ضد امنیتی برخی از نزدیكان وی، به ویژه اسفندیار مشایی، علی سعید لو، حمید مولانا، محمدرضا رحیمی و محمدزاده از "بایگانی وزارت استخراج و مورد تعرض قرار گیرد".

این مدیران اطلاعاتی با سابقه تأكید كرده‌اند با توجه به سابقه همكاری اسفندیار رحیم مشایی با وزارت اطلاعات و نیز پرونده ضد امنیتی او به واسطه ازدواجش با یكی از توابین مجاهدین خلق، هدایت این كار توسط وی دور از انتظار نیست.

پیش از نیز اخباری منتشر شده بود مبنی بر اینکه مداخلات اطلاعات سپاه در امور وزارت اطلاعات و همچنین استخدام غیرقانونی برخی نیروهای سازمان اطلاعات استان تهران در یک تشکیلات جدید موازی موسوم به "اطلاعات تهران"، موجب استعفای تعدادی از پرسنل و معاونان مانند حبیب الله، معاون فرهنگی و خزاعی، معاونت ضد جاسوسی شده است.

همچنین شایع بود که همزمان با طرح نام هایی که ممکن است در آینده سکان وزارت اطلاعات را برعهده بگیرند، پنج معاون دیگر وزارت اطلاعات در نامه ای به رهبرجمهوری اسلامی، نسبت به انتخاب حسین طائب رئیس کل نیروی مقاومت بسیج کشور به این سمت واکنش نشان داده و انتخاب چنین فردی را موجب فروپاشی این وزارتخانه عنوان کرده اند. تاکنون وزارت اطلاعات هیچکدام از اخبار فوق را تکذیب نکرده است.

این در حالی ست که "اطلاعات موازی" پرونده سران دستگیر شده اصلاحات از جمله بهزاد نبوی، مصطفی تاج زاده، محسن میردامادی و دیگر دستگیرشدگان را در اختیار گرفته و بیم آن می رود که با آنان نیز همان برخوردی شود که در آخرین مورد با سعید امامی و همسر وی صورت گرفته بود.

غایب مراسم چهلم : روزآنلاین

پنجشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۸
«به دلایلی»نمی توانم در مراسم شرکت کنم

مادر ندا؛غایب مراسم چهلم فرزند

مادر ندا آقا سلطان که پیش از این اعلام کرده بود روز چهلم دخترش بر سر مزار او در بهشت زهرا حاضر خواهد شد، دیشب اعلام کرد «بنا به دلایلی» نمی تواند طبق قرار قبلی عصر روز پنج شنبه در بهشت زهرا حضور بیابد اما مسوولیتی در قبال کسانی که خود این مراسم را برگزار می کنند ندارد.

مادر ندا آقا سلطان روز گذشته در جمع چند نفر از فعالان و خانواده هایی که برای تسلیت به خانه او رفته بودند اعلام کرد که بنا به دلایلی نمی تواند عصر فردا بر مزار دخترش حاضر شود. او پیش از این اعلام کرده بود تا کنون برای دخترش هیچ مراسمی نگرفته است اما روز چهلم او بر مزارش در قطعه 257 بهشت زهرا سوگواری خواهد کرد،روز گذشته گفت به دلایلی قادر نیست بر قول خود بماند. او تنها به گفتن این مطلب بسنده کرد که :نمی توانم مسوولیت جان بچه های مردم را به عهده بگیرم. اعلام می کنم که من و خانواده ام نمی رویم اما مسوولیتی در قبال رفتار مردم نداریم. امروز ندا فقط فرزند من نیست. فرزند همه مردم است و من فقط برای خودم می توانم تصمیم بگیرم.

همچنین روز گذشته خبر حضور مهندس میرحسین موسوی و مهدی کروبی منتشر شد و پروین فهیمی مادر سهراب اعرابی که وی نیز از شهدای روزهای پس از انتخابات است، با انتشار بیانیه کوتاهی از حضور خود در مراسم چهلم ندا آقا سلطان خبر داد. او در این بیانیه نوشته است : دهان به دهان شنیده ام و در خبرها خوانده ام که آقای موسوی و کروبی در تلاش هستند تا برای بزرگداشت شهدای حوادث اخیر در مصلی تهران برنامه سوگواری برگزار کنند. این درحالی است که برگزاری بزرگداشت جمعی برای همه جان باختگان حوادث بعد از انتخابات، وظیفه ای است که بردوش تمامی مسوولان اجرایی، نظارتی و مدیریتی این مملکت است که تا کنون نیز در برگزاری آن تعلل کرده اند. حال که این دو شخصیت سیاسی قدم جلو گذاشته اند و چنین برنامه متین و مناسبی را پیشنهاد داده اند، بنده نیز به عنوان مادر یک شهید بی گناه انتظارم آن است که مسوولان امکانات لازم را برای این امر مهم فراهم نمایند.

پروین فهیمی در پایان این بیانیه نوشته است : ضمنا پنج شنبه چهلم ندای عزیز است،. من، مادر سهراب اعرابی در این مراسم شرکت خواهم کرد.

روز گذشته خانواده های مسعود هاشم زاده و کیانوش آسا و همچنین جمع دیگری از فعالان اجتماعی برای تسلیت گویی و ابراز همدردی و همدلی نزد خانواده آقا سلطان رفتند. مادر مسعود هاشم زاده از شرایط فرزندش و شرایط سخت پس از آن گفت : ما را بردند و گفتند به شرط وثیقه آزادتان می کنیم. من بودم و سه پسرم. گفتیم پسرم که کشته شده. ما هم وثیقه نداریم. و آخر کارت ملی همه مان را گرفتند و آزادمان کردند. حرفشان این بود که چرا پسرمان را برده ایم خشک بیجار دفن کرده ایم. در خشک بیجار هم که پسرم را همان شبی که کشته شد به آنجا برده بودیم، خیلی سخت گرفته بودند. می گفتند مراسم نگیرید و صدایتان بلند نشود. البته می گفتند ما ماموریم و معذور.

خانواده کیانوش آسا از کرمانشاه به تهران آمده اند. کیانوش دانشجوی کارشناسی ارشد پتروشیمی دانشگاه علم و صنعت و به گفته برادرش همیشه شاگرد اول بود. برادر کیانوش که نحوه پیدا کردن جنازه برادرش را شرح می دهد می گوید : وظیفه ماست که صدای کیانوش را به همه برسانیم. گریه و زاری برای خلوت ماست آنچه وظیفه داریم در بین مردم و در جمع های خودمان این است که خون آنها برای چه ریخته شد؟ برادر من چه گناهی مرتکب شده بود که حتا من برادرش نمی توانستم چهره او را در پزشکی قانونی تشخیص بدهم؟ چه اتفاقی برای او افتاده بود ؟ اگر 25 خرداد به پهلویش تیر خورد، چرا یک گلوله صورتش را از هم پاشیده بود؟ این تیر دوم چه زمانی شلیک شد؟ چرا او در 25 خرداد تیر خورد ولی 29 خرداد زمان فوتش اعلام شد ؟ در این چند روز چه بلایی بر سر برادرم آمد؟ صدای ما را به مردم برسانید. این وظیفه همه است.

سقوط دولت : روزآنلاین

پنجشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۸
بیانیه صریح جبهه مشارکت درباره قتل ها و زندان ها

تنها راه؛سقوط دولت کودتاست

جبهه مشارکت دو روز پس از صدور آخرین بیانیه اش در اعتراض به نحوه نگهداری و برخورد با بازداشت شدگان و خانواده های آنان و مقایسه آن با اسرای جنگ ایران و عراق، در بیانیه دیگری به نامه آیت الله شاهرودی و مهلت یک هفته ای رئیس قوه قضائیه برای بررسی مسائل دستگیر شدگان و آزادی آنان واکنش نشان داد و آن را مهلتی برای ادامه جنایت و پاک کردن آثار جرم خواند.این حزب اصلاح طلب همچنین تنها راه حل بحران موجود را سقوط دولت کودتا دانسته است.

این بیانیه با اشاره به فجايع جنايت آميز اخير در حق فرزندان ايران و جوانان كه با اعلام شهادت محسن روح الاميني گوشه اي از آن برملا شد، تاکید کرده است که با این جنایات «قلب انسان های آزاده به درد آمده، به گونه اي كه واكنش همه مقامات مسئولي را كه عملا از خود سلب مسئوليت مي كردند» برانگيخته شده است.

نویسندگان این بیانیه با كودتاي مخملي خواندن اقدامات پس از انتخابات آن را عليه مردم و جمهوريت نظام و سركوب گسترده سياسي و اجتماعي دانسته و افزوده اند: «از همان روز اول كاملا مشخص بود كه طبق يك برنامه ريزي مشخص و با فرماندهي افرادي خاص قرار است با شديدترين اعمال و رفتار و از جمله شكنجه هاي وحشتناك در تمام محل هاي بازداشتي، با ايجاد رعب و وحشت مانع از تداوم ايستدگي مردم در برابر كودتا شوند.»

جبهه مشارکت ادامه می دهد: «اولين آزادشدگان بازداشتي با بدن هاي كبود و آثار جراحت و ضرب و شتم شديد كه در موارد زيادي منجر به آسيب هاي جبران ناپذير جسمي هم شده بودبه ميان خانواده هاي خود باز گشتند. آنها كه در طول بازداشت خود مورد هتاكي و فحاشي هم واقع شده بودند و از جمله با كتك و شلاق در صف هاي منظم حتي مجبور به فحاشي به خود و ناموس خود نيز مي شدند و يا روي بدن آنها بنزين ريخته و ساعت ها در هواي گرم تابستاني در زير آفتاب نگه مي داشتند يا مجبور به ليس زدن كاسه توالت كلانتري شده اند در زمان بازگشت نزد خانواده خود حامل اين پيام نيز بودند كه در صورت پي گيري قانوني اين ماجراها حساب آنها با كرام الكاتبين خواهد بود.»

این حزب سیاسی با نام بردن از شهدایی که پس از دستگیری کشته شده اند می نویسد: «زماني كه مشخص شد عزيزاني چون سهراب اعرابي، محمد كامراني و امير جوادي نيز زنده و سالم دستگير شده اند و بدن شكسته و بي جان آنها كه آثار شكنجه بر آنها مشخص بود به خانواده آنها تحويل شد باز هم فرياد يا للمسلمين خانواده آنها و فعالان سياسي به جايي نرسيد و جواب مسئولان اصلي كشور جز اين نبود كه ما كاره اي نيستيم، غافل از آنكه اين پاسخ بي معني ذره اي از مسئوليت آنها در وقوع اين جنايات كم نمي كند.»

جبهه مشارکت با « ديرهنگام و ناقص » خواندن عكس العمل رئیس قوه قضاییه و با اشاره به دخالت رهبر جمهوری اسلامی در تعطیلی بازداشتگاه کهریزیک آن را نیز حرکتی دیرهنگام ارزیابی کرده و مهلت یک هفته ای رئیس قوه قضاییه را در حقيقت «مهلتی براي ادامه جنايت و پاك كردن آثار جرم» دانسته است.

جبهه مشارکت در ادامه این بیانیه شایعه حضور برخی از فرماندهان ارشد ناجا در شكنجه و خشونت رسمي علیه بازداشت شدگان را تلویحا تایید کرده و نوشته است که برخی از این فرماندهان مستقيما با كابل و شلاق به جان دستگيرشدگان مي افتاده اند و همچنین اینکه بازداشتگاهها منحصر به يك يا دو بازداشتگاه نيست.

این حزب اصلاح طلب در ادامه سكوت یک ماه و نیمه مسئولان كشور در برابر اين جنايت ها را دلیل «شکست سناريوي كودتا» دانسته و آن را «بهانه ای برای تصفيه حساب با نيروهاي سياسي و تسويه حساب هاي شخصي با كساني كه در 12 سال گذشته علیه محافظه کاران فعالیت کرده اند» خوانده و نویشته است«آنان تحت لواي سناریوی انقلاب مخملي و با محمل ارتباط با بيگانه و با تابلوي اغتشاش و آشوب دست به این کار زده اند.»

در ادامه این بیانیه جبهه مشارکت می نویسد که اگر مسئولان می خواهند با مسببان این جنایات برخورد شود باید اقداماتی انجام دهند که شامل این موارد می شود: «عزل و محاكمه همه آمران، فرماندهان و عاملان اين جنايات از جمله عزل و محاكمه كسي كه با قتل زهرا كاظمي در زندان، بنيانگذار قتل هاي زنداني بوده است و امروز متاسفانه يكي از محورهاي اصلي اين جنايات است، آزادي همه زندانيان بي گناه و از جمله زندانيان سياسي كه طبق اطلاعات واصله، وضع برخي از آنها از جمله آقايان سعيد حجاريان، بهزاد نبوي، مصطفي تاج زاده و فيض الله عرب سرخي نامعلوم و نگران كننده است، فراخوان عمومي از تمام بازداشت شدگان براي طرح شكايت خود در مرجعي عادل و قانوني و تضمين امنيت و سلامت آنها، پذيرش مسئوليت از سوي همه دست اندركاران ارشد قضايي، فرماندهان نيروي انتظامي و سپاه و بسيج با حداقل كاري كه مي توانند بكنند يعني پوزش و عذرخواهي از مردم به خاطر غفلت و قصور خود و ....».

جبهه مشارکت در پایان این بیانیه ابعاد فاجعه را «گسترده تر از آن مي داند كه در كوتاه مدت و با اقدامات تسكيني و تبليغي بتوان احساسات و عواطف جريحه دارشده ملت را ترميم کرد» و خواستار «انجام اقدام اوليه و اساسي در اين راه برای بازسازي اعتماد مردم به حاكميت» شده است كه آن را «جز با سقوط دولت كودتا و بازگشت به رويه هاي قانوني امكان پذير» نمی داند.

اوریانا فالاچی : روزآنلاین

اوریانا فالاچی و زندان "غیراستاندارد"

من 57 سال دارم؛ و بیش از 48 سال سابقه کار. از بچگی گوینده رادیو بودم. از 16 سالگی، در مدرسه روزنامه دیواری درست می کردم. تکلیفم هم از اول روشن بود: اوریانا فالاچی ایران خواهم شد!

این فقط یک آرزو نبود؛یک تصمیم بود. یک عزم. پس به دانشکده روزنامه نگاری رفتم، کار کردم، نترسیدم، رفتم در دل حوادث. روزنامه نگار شدم. تا شاه در قدرت بود، به عنوان یک روزنامه نگار، حرف دل مردمان را نوشتم. انقلاب هم که شد، "خبر" را در گوشه گوشه مملکت دنبال کردم. به پاریس رفتم. با آیت الله خمینی مصاحبه کردم. همان جا بود که از سر عشق به میهن و نگرانی برای آینده، از آقای خمینی پرسیدم:آیا ایران از زیرچکمه استبداد به زیر نعلین استبداد می رود؟ پاسخ او به این سئوال منفی بود؛اماآینده سرنوشتی غیر از این پیش روی ما ایرانیان نهاد.

درست چند ماه بعد از بازگشت آیت الله خمینی به ایران، روزنامه ها بسته شد و ما به اتهام وابستگی "طاغوت" از روزنامه هایمان، از خانه هایمان، بیرون شدیم. یک سال بعد همسرم به زندان رفت و شش سال و دو هفته را در زندان هایی گذراند که آقای خمینی قول بستن آنها و تبدیل شان به دانشگاه را داده بود. او در زندان جمهوری اسلامی، تحت شکنجه "اعتراف" کرد که جاسوس"غرب" بوده و درگیر توطئه کودتا. او پیش ازرسیدن به مرحله اعتراف، روزهای بسیار مجبور بود به جای حرف زدن، "واق" بزند. بازجویانش با او مثل سگ رفتار کردند. سگی که برای "متنبه" شدن باید هر روز دوستانش را در تابوت هایی می دید که شکنجه گران، در آنها محبوس شان کرده بودند. دراز کش؛ بدون نور. آن روزها کسی نگران زندان و شکنجه نبود. هیاتی تشکیل نمی شد و مادران در خانه ها به "عزا" می نشستند.

اما من که هم گوینده بودم و هم روزنامه نگار، راهی برایم نماند جز کشتن "نام". رفتن به عمق بی نامی. جایی که اصولا دیده نشوم. ما یا باید می مردیم یا دیده نمی شدیم. وضعیتی که سال های بسیار دوام آورد. با این حال اوریانا که جایی در عمق قلبم، خانه کرده بود، همیشه این امید را به یادم می آورد که روزی از "زندگی" بگویم و "دیگر هیچ".

تا دوم خرداد رسید؛اوریانا فالاچی وجودم زودتر از من پرید وسط ماجرا. دوباره روزنامه نگاری؛دوباره تنفس؛دوباره بودن. خوب بودن. دیگر روسری اجباری را فراموش کرده بودم؛میهن، رنگی انسانی می گرفت، قتل های زنجیره ای بود، اما بیانیه وزارت اطلاعات هم بود که به یادمان می آورد می توان در انتظار پاسخ بود...

این دوره، کوتاه بود. زمان زیادی نگذشته بود که در دفتر سعید مرتضوی، دادستان الگوی جمهوری اسلامی، بازجویی پس می دادم. چادرسیاهی بر سرم کرده بودند که بوی نفرت می داد؛بوی استبداد. بوی زندان. و به من می گفتند:

ـ چه کسی گفته تو روزنامه نگاری!عنصر نامطلوب وابسته به رژیم شاه و مزدور غرب.

زیر چادر آهسته اشگ می ریختم، بی آنکه قاضی جمهوری اسلامی ببیند، اما صدای دلاور اوریانا فالاچی از دهانم بیرون می آمد که:

من روزنامه نگارم. مزدور نیستم. عاشق میهنم هستم. و چنین نیز خواهد بود.

قاضی اما به سخنان من گوش نمی داد، با تلفن صحبت می کرد؛در همان مکالمات تلفنی و دستورهایی که از آن سوی خط می رسید، سرنوشت "متهمانی" مانند من روشن می شد.

ـ شما عامل غربید. جاسوس. مزدور. فاحشه

و اندکی بعد در زیرزمین های اداره اماکن، که مشق اول راه اندازی سوله کهریزک بود، در برابرخپله مردی عقب مانده با مشت هایی همیشه گره شده، باید جواب می دادم:طرح تهاجم فرهنگی را با چه کسانی می ریزید؟برای انقلاب مخملی از جانب چه کشورهایی حمایت می شوید؟

دوباره ممنوعیت از حضور در عرصه مطبوعات؛نه فقط مطبوعات که همه جا. حتی برای آنکه دوباره کار گویندگی ام را از سر بگیرم و سخن گفتن به جای سوسک ها و موش ها را. مدیر دیگری مانند مرتضوی، صدایم را هم ممنوع کرد. بعد هم هجوم مامورانی بدون حکم به خانه ام؛ضبط اموالم و از همه بیشتر هفت هزار جلد کتابی که حاصل سال ها، کتاب خوانی من و همسرم بود.

چنین بود که یک روز، بدون برنامه قبلی، خودم را در فرودگاه اورلی پاریس دیدم. یک پناهنده سیاسی!

یکی در میان هزاران. آدمی بی نام. پرت شده بودم به اعماق جامعه ای که در آن نه نامی داشتم نه کاری، نه آینده ای. اوریانای وجودم، سخت غمگین بود. اوریانای ایتالیایی در اوج شهرت، در بستر بیماری کتاب می نوشت و من با اوریانای وجودم، دنبال کار در "مک دونالد" می گشتم برای ادامه زندگی!

اوریانا فالاچی سرطان گرفته بود، اما این من بودم که می مردم. مرگی که نه "حق" بود، نه پذیرش آن آسان. چنین بود که دوباره به اوریانای وجودم چنگ زدم و برخاستم. با کمک همسر و دوستانم که آنان نیز سرنوشت هایی مشابه داشتند، دوباره برخاستیم. روزنامه الکترونیکی روزآنلاین را راه انداختیم و دوباره در کوتاه مدت، قلم به کار افتاد. نوشتیم و نوشتیم. روزآنلاین موفق شد. از این شهرک مهاجر نشین پاریسی هم با آیت الله منتظری مصاحبه کردم هم با احمد باطبی. کار کردم. کار. و دوباره لبخند را دیدم که بر لبان اوریانای وجودم نشست. نه!ما تسلیم نمی شویم. ایران کشور ماست، خانه ماست، حق ماست و ما دوباره آن را به دست خواهیم آورد.

تا دوباره موسم انتخابات شد، دوباره رای دادن، دوباره گفتن از آزادی میهن. از راه دور می دیدم که فرزندان میهنم برخویش پارچه سبزی می بندند و یکصدا از آزادی می گویند. تماشای همه اینها از دور، دردناک بود اما امید بخش، نیرو بخش. و در دفتر خاطراتم نوشتم:ما به ایران باز می گردیم. ایران سبز. ایران آزاد.

اما باز نشد. کودتا شد. یک کوتوله سیاسی، یک دروغگو، صاحب یک خنده زشت و پلید، برنده انتخابات اعلام شد. ما به خیابان ها ریختیم. با سکوت و با سربندهای سبز. ما فریاد زدیم:رای من کو؟و به یکدیگر دلگرمی دادیم که:نترسیم، نترسیم، ما همه با هم هستیم.

جواب فریاد ما، گلوله بود؛ گلوله است. گلوله هایی که تنها قلب و سر را نشانه می گیرند. باز، ما هر روز مردیم و می میریم؛در چشمان باز ندا، در خون سهراب، در سینه خونین اشکان که سه گلوله برآن نشست؛در گریه سعید حجاریان؛ در تن زخمی و جان تحقیر شده صدها دانشجوی میهن مان که در خواب و در خوابگاه های دانشگاه ها، مورد ضرب و شتم قرار گرفتند ودر زیرزمین های وزارت کشور، به آنان جیره کتک هر روزه دادند و آب را به روی آنان بستند. و این مردن ادامه دارد.

حالا آقای خامنه ای، که ردای ولایت دائمی برتن خویش و فرزند می دوزد، دستور تعطیلی یک بازداشتگاه غیرقانونی، آن هم به علت "غیراستاندارد بودن" راصادر کرده ست. لابد ذوب شدگان در ولایت هم دل هاشان خوش که رهبر "فرزانه" به میانه آمده و تصمیمی "اسلامی" گرفته است. همین؟! آیا این دستورات از سر استیصال، بردل های داغدیده مادرانی که فرزندانشان در سوله کهریزک، هر روز مردند و زنده شدند و آخر نیزپیکرهای پاک و جوان شان، پر از خون های لخته شده، در دل خاک آرمید، مرهم است؟

نخیر آقا!رهبر مسلمین جهان؛ ولی مطلقه فقیه؛حالا دیگر باید سوله حکومت کودتاچی تعطیل شود تا دل ما آرام گیرد. حالا آنان که فرزندان ما را به "لیسیدن" مستراح های کهریزک واداشتند، باید در محضر قانون حاضر و تنبیه شوند تا ریش ریش دل ما، خنکا گیرد. آمران قتل ها و شکنجه ها باید بر صندلی اتهام و در دادگاه هایی قانونی به پاسخگویی بنشینند تا پدر امیر جوادی فر، از عزایی که او را در بهت فروبرده، به درآید...

نه آقا! آقای خامنه ای! ما با این دستورات به خانه باز نمی گردیم. ما هستیم تا شما هستید. ما هستیم تا احمدی نژاد و مرتضوی و حداد و سرداران رنگ و وارنگ شما هستند. این همه رنج نکشیدیم که شما "فرمان" تعطیلی یک گوانتاناموی اسلامی رابه علت "غیراستاندارد بودن" صادر کنید و ما بگوییم سپاس. دعوا از این مرحله گذشته است.

بله؛ اوریانا فالاچی ایتالیایی مرد؛ جسد او را در میهنش دفن کردند و با احترام. من اما با اوریانایی که همچنان در من زنده است و می نویسد و می خروشد، در یک شهرک مهاجرنشین فرانسوی، هر روز با همه جان باختگان میهن ام، می میرم و زنده می شوم. می نویسم و می گریم. می نویسم. ما می نویسیم. ما می ایستیم.

خواننده ای از سر مهر برایم نوشته:تو اگر در ایتالیا یا فرانسه یا آمریکا به دنیا آمده بودی، دختران ایتالیایی و فرانسوی و آمریکایی آرزو می کردند "نوشابه امیری" باشند. کریستین امان پور می گفت: کاش من "نوشابه امیری" شوم.

او می گوید و من گریه می کنم. برای آن نوشابه امیری که در میهنش، مزدور و جاسوس و فاحشه خوانده شد. برای آن دخترکی که می خواست در میهنش بمیرد؛اما امروز جایی دور، هر روز خبر مرگ امیر و ندا و سهرابی را می شنودکه مشتی آزادی می خواستند و چند مثقال احترام و هرکدام شان نیز می خواستند کسی بشوند؛ کسی مثل اوریانا فالاچی. آن دخترکی که برغم همه این دردها، هنوز اوریانای وجودش زنده است و هر روز به او نهیب می زند: ما روزی میهن مان را پس خواهیم گرفت. ما روزی آواز آزادی خواهیم خواند. ما روزی در میهن خود به خاک سپرده خواهیم شد و خواهیم دید که مردمان، گل های سرخ برخاک مان خواهند گذاشت به احترام. ما روزی در کنار جوانان میهن مان، سرود سبزی ایران را خواهیم خواند. آن روز، آنان که با ما و جوانان ما چنین کردند، از پس دیوار بلند زندان هایی "استاندارد" سرود خوانی ما را خواهند شنید. سرود آزادی. سرود ایران.