۱۳۸۸ خرداد ۲۴, یکشنبه

گزارشی به نقل از روز آن لاین

شنبه ۲۳ خرداد ۱۳۸۸
گزارش لوموند درباره طيف هوادار دولت حاکم

لشكر شبه نظاميان حامي احمدي نژاد

در تمام تجمع هاي انتخاباتي احمدي نژاد حاضر بودند، در رديف جلو، با انضباط نظامي، با صورت هاي ريشو و پيراهن هاي افتاده بر روي شلوار و نگاه ثابت كسي كه شك را نمي شناسد.بسيجيان با صفوفي فشرده به حمايت از نامزد خود محمود احمدي نژاد،كه براي انتخاب مجدد در روز 12 ژوئن به ميدان آمده بود شعار مي دادند:" احمدي دوستت داريم! احمدي تورو مي خوايم!

در سال 2005 همين داوطلبان غيرنظامي نقش تعيين كننده اي در قطعي شدن انتخاب رئيس جمهور عوام گراي ايران ايفا كردند، رئيس جمهوري كه از صفوف آن ها بيرون آمده بود و به همان خاستگاه ساده و زاهدانه و روستائي آن ها تعلق داشت، رئيس جمهوري كه مانند آن ها اعتقادش به" امام غايب" مهدي و انتظار ظهور او را بيان مي كرد و با تلاش در جهت بازگرداندن ايران به اصول حاكم بر سال هاي اوليه انقلاب 1979،خاطره جنگ دهشتناك ايران و عراق ( 1988 ــ 1980) را زنده كرد، جنگي با يك ميليون كشته كه قهرمانانش بسيجيان جواني بودند در سنين گاه زير چهارده پانزده سال كه در ميدان هاي مين و شنزارهاي كوير گروه گروه به خاك افتاده بودند.

در گورستان وسيع بهشت زهرا واقع در جنوب تهران در معبرهاي دراز و حزن انگيز قطعه" شهدا" كه بر فراز گورهايش پرچم هاي ريش ريش شده از هجوم باد در اهتزاز است گذشته سنگر گرفته و اجازه نمي دهد فراموشش كنند. تصاوير دلخراش اين داوطلبان جوان با نوارهاي سرخ دور سرشان، با گذشت زمان در قاب هاي شيشه اي تك نفره به زردي گرائيده است امّا در حفظ خاطره آن ها نهايت دقت به كار رفته است. در مركز گورستان موزه اي براي پاسداشت خاطرات مردگان، حتي لباس هاي تكه تكه شده آنان، برپا شده است كه صداي پس زمينه آن نواي اجتناب ناپذير سرودهاي انقلابي است.

سايه اي پوشيده در چادر سياه عزا سنگ گور را با گلاب شستشو مي دهد.او خواهر داريوش شهيد شانزده ساله است:" دبيرستان مي رفت. خواستيم جلويش را بگيريم با خنده گفت:" حس مي كنم دعوتم كرده اند" و بعد گفت:" يك روز به من افتخار خواهيد كرد". خانواده داريوش ديگر او را نديد چون در حمله شيميائي[ عراق] كشته شد. مي پرسم:" حالا به وجودش افتخار مي كني؟" با قاطعيت مي گويد:" البته! امّا غصه هم مي خورم. چقدر جوان اينجا خوابيده! وقتي بسيجي هاي امروز را مي بينم سئوال برايم پيش مي آيد و توي دلم مي گويم جوان هاي ما براي حفظ آينده ايران مردند امّا امروزي ها حسرت گذشته اي را مي خورند كه اطلاعي درباره اش ندارند. اين ها جايشان كجاست؟".

آيا خود بسيجي ها جواب اين سئوال را مي دانند؟ در بهشت زهرا امير جهانتاب جوان 21 ساله را مي بينيم. با پيراهن سفيد و ظاهر امروزي سوار بر موتور براي ما دردل مي كند و از اينكه نمي تواند با خويشتن خود به آشتي برسد، مسئله اي كه وجه اشتراك بسياري از بسيجيان نسل جديد است، مي گويد:" در سكوت قبرها دنبال جواب سئوال هايم مي گردم و حسرت آن ها را مي خورم كه شهيد شدند. اينجا مي آيم تا بفهمم معناي زندگي ام چيست. حوصله جمع را ندارم". همراه او جوان 20 ساله اي به نام مهدي عبدالجباري كه هشت سال است وارد بسيج شده از او هم متزلزل تر است و مي گويد:" احمدي نژاد باعث شد ما به اصل و جوهره انقلاب برگرديم. ما سرباز خدائيم. سه سال پيش موقع جنگ لبنان مي خواستم به برادران حزب الله ملحق شوم اماّ قبول نكردند. من آماده شهادتم. اصلاً شهادت با زندگيم عجين شده".

" داوطلبان" جوان در نهايت با تلفيق گذشته و حال و آينده شبه فرهنگي به وجود آورده اند كه در زير پوست جامعه رها شده است. شبه نظاميان بسيجي كه در مساجد هدف القاء ايدئولوژي قرار دارند و در اردوگاه ها تعليم نظامي مي بينند با حضور در كارخانه ها و دانشگاه ها ضمن اشتغال به فعاليت هاي اجتماعي در مناسبت هاي مختلف، تأمين امنيت داخلي را ــ با استفاده از روش هاي مي توان گفت بيشتر سركوبگرانه ــ برعهده دارند. در واقع بسيج، به گفته دانشجوياني كه در سال هاي اخير به شدّت از طرف آن ها سركوب شده اند، نيروي واكنش سريع نظام به شمار مي رود.

هيچ كس در مورد تعداد بسيجيان اطلاعي ندارد. به گفته بعضي منابع تعداد آن ها به 900000 نفر مي رسد. ابراهيم يزدي، نخستين وزير امور خارجه جمهوري اسلامي، در سفري كه قبلاً به تهران داشتيم، از:" قدرت بسيج پنج ميليون نفر كه اين تعداد با احتساب خانواده هاي آنان به 16 ميليون نفر مي رسد" سخن گفت. سعيد ليلاز تحليل گر ايراني نيز اظهار داشت:" اردو گاه هاي آن ها در محورهاي حساس تهران واقع شده است و در موارد اورژانس مي توانند در عرض پانزده دقيقه شهر را مسدود كنند". نظامي ترين و به اصطلاح" مخلص ترين" بخش بسيج كه مورد الطاف خاص احمدي نژاد قرار دارد بخشي است كه به سپاه پاسداران يا ارتش مكتبي نظام وابسته است.

" واحدهاي ويژه" بسيج در سيستان و بلوچستان كه به دليل مرز مشترك با پاكستان محلّ عبور انواع اجناس قاچاق و بده وبستان است گروهك هاي تند روي سني را بي كمترين ملاحظه اي سركوب مي كنند.

به طور خلاصه مي توان بسيج را به" مجمع الجزايري" تشبيه كرد كه متحدالشكل نيست. براي آن هائي كه" مخلص" ترند مذهب در درجه اول اهميت قرار دارد. در جائيكه خيلي از بسيجي ها حاضر نيستند با خارجي ها تماس برقرار كنند دو نفر از آن ها به نام مرتضي و علي با ما وارد گفت و شدند. ما با آن ها در جنوب فقيرنشين شهر تهران طي مراسم دعاي شب آشنا شديم. دو بسيجي ما را به پدرشان، منصور محمد نژاد كه عضو بسيج شركت بيمه البرز است معرفي كردند. كاملاً مشخص بود كه بسيجي بودن به شغل خانوادگي ان ها بدل شده است. پدر در زمان جنگ به عنوان داوطلب به جبهه رفته بود و دو پسرش از سن هفت سالگي به عضويت بسيج در آمده بودند. مرتضي و علي مي گويند:" الان ما فقط در جبهه فرهنگي مي جنگيم و از ارزش هاي اسلامي پاسداري مي كنيم، به دستور مستقيم شخص رهبر. اسلحه ما هم دعا و نيايش است".

اين عناصر" مخلص" در صحن مسجد در مرگ امام حسين كه در سال 680 به دست خليفه سني كشته شد گريه مي كنند. در يكي از شب هاي عزاداري در مسجد قاروديه در تهران مراسم به شكلي باورنكردني به كنسرت هاي تكنو پهلو مي زد. شركت كنندگان در مراسم در زير نور سبز و آبي و سفيد چراغ هاي نئون نفس نفس زنان چون يك تن واحد با حركتي هماهنگ بر سينه مي كوفتند و با چشماني از حدقه درآمده و " حسين حسين گويان" خاطره حادثه كربلا را زنده مي كردند.

از نوحه خوان روي صحنه بيشتر از يك خواننده معروف راك استقبال به عمل مي آمد. نوحه خوان آن شب عبدل رضا هلالي بود كه با صداي خش دار و احساساتي دم مي گرفت:" سرور حسين، مظلوم حسين". نمايش تكان دهنده اي بود از شور و شوق مذهبي. نوحه خوان به ما گفت:" من نه دنبال پولم نه افتخار. هيچ چيز نمي خواهم. وقتي مي خوانم ديگر خودم نيستم... حسين است كه مي خواند".

محلّ ملاقات اين شبه نظاميان مذهبي دو آتشه در تهران مجموعه تجاري مهستان است كه در آن مهر نماز و قطب نما براي پيدا كردن جهت مكه و زنجير براي مراسم عاشورا و ويدئو هاي نوحه خوان هائي كه استاد تمامشان منصور ارزيز بنيانگزار مدرسه نوحه خواني است، به فروش مي رسد. صاحب مغازه گل نرگس واقع در پاساژ مهستان مي گويد كه در ماه محرم كه ماه عزاداري شيعيان است 600 سي دي نوحه خواني محمود كريمي، ستاره اوج گيرنده آسمان نوحه خواني ايران را فروخته است.

در نوارهاي ويدئوئي كه بر صفحه تلويزيون هاي موجود در مغازه به نمايش در آمده است تعداد صحنه هائي كه در آن ها محمود احمدي نژاد اشگريزان سينه مي زند كم نيست.

بسيجي بودن ضمناً به معناي بالا رفتن از پله هاي ترقي اجتماعي براي محرومترين اقشار است. به بسيجي ها بن براي خريد و استفاده از وسائل نقليه داده مي شود و در دانشگاه سهميه اي براي آن ها در نظر گرفته شده، به خانواده هايشان كمك مي شود و مي توان گفت كه به نوعي مشمول "معافيت از مجازات" شده اند. در واقع " اخلاص" و عقل عملي در وجود بسيجي در هم عجين شده اند. آيا بسيج را مي توان پديده اي فراتر از يك كاست اسلامي برخوردار از امتيازات خاص دانست؟ امير بهائي روزنامه نگار مي گويد:" بسيج به گروه فشار تبديل شده است و دقيقاً از اين وضع سود مي برد".

رضا حجتي، معلم اصلاح طلب با لحني تلخ تر در باره بسيج موضع مي گيرد. او كه فردي است شديداً مذهبي تازه به سن نوجواني پا گذاشته بود كه همراه 120 بسيجي از اصفهان عازم جبهه جنگ با عراق شد. از اين تعداد 20 نفر از جمله او، عليرغم گلوله اي كه به ريه اش خورده بود، زنده بازگشتند.حجتي گرچه از بسيج بيرون آمده امّا به گفته خودش حقّ انتقاد از اين نهاد را به بهاي گراني به دست اورده است و حاضر نيست از اين حق چشم بپوشد:" در زمان ما بسيجي بودن به معني حفظ وحدت با جامعه بود. خميني مي گفت من بازوي شما را مي بوسم كه از ما دفاع مي كنيد؛ امروز روحانيت به يك قشر اشرافي تبديل شده و بسيج هم به گروه حمله نظام تغيير ماهيت داده. ببينيد تا چه حد سقوط كرده ايم! يك اقليت محدود جامعه را كنترل مي كند. در شورش هاي دانشگاه در سال 1382 بسيجي ها رفقايشان را بدون ملاحظه سركوب كردند و حتي بعضي از آن ها از پنجره پائين انداختند. من از ديدن همه اين چيزها كه به اسم بسيجي هاي سابق انجام مي شود رنج مي برم".

آيا اين گروه ضربت را مي توان يكپارچه دانست؟ طبيعتاً خير. در صفوف بسيج وجود شكاف را مي توان ملاحظه كرد. مديريت غلط دولت كه ايران را در موقعيت اقتصادي دشواري قرار داده به خصوص در شهرستان ها قابل لمس است. از نظر عده اي از بسيجي ها كه خود فرزندان روستايند سركوب نارضايتي مردم به معناي قرار دادن آن ها برسر دو راهي است. دوسال پيش در كاشان، در جريان اعتصاب كارگران يك كارخانه نساجي، بسيجيان در مقابل پليس به كارگران كارخانه پيوستند. همچنين بسيجيان استان گيلان واقع در شمال ايران كه بر اثر بحران اقتصادي به شدت صدمه ديده، چند ماه پيش در روزنامه گام نامه اي به اين مضمون خطاب به احمدي نژاد منتشر كردند:" آقاي رئيس جمهور اگر از مردم بپرسيد مشغله ذهن شان چيست به شما جواب خواهند داد كار. اين استان 8000 شهيد به جمهوري تقديم كرده و شايسته برخورداري از عدالت بيشتر و سطح زندگي بهتر است".

علي مؤمني، بسيجي سابق كه به اصلاح طلبان نزديك است مي گويد:" در انتخابات رياست جمهوري سال 2005 ما با نمايش قدرت پادگان ها در حمايت از احمدي نژاد روبرو بوديم. مثل اين بود كه با دست هاي بسته به جنگ كرگدن برويم". در مقابل سئوال ما كه مي پرسيم اين بار چه؟ پاسخ مي دهد:" اين بار اوضاع عوض شده. مرض وفاداري فقط مختص سگ هاست". امّا به نظر نمي رسد كه به اين گفته خود چندان اعتقادي داشته باشد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر